:روی تختم درازکشیده بودم و با گوشیم بازی می کردم که بابام از در اومد تو الامت بابا الا(+) +پاشو حاضر شو دخترم امشب رئیسم میاد خونمو :باشه +ولباست هم امیلیا میاره امیلیا خدمت کار و الامت امیلیا(*) *خانم لباستون :ممنون بعد امیلیا رفت بیرون من لباسم پوشیدم و لباسم خیلی باز بود امیلیا صدا زدم *بله خانوم :این خیلی باز *ولی اگه نپوشیدش ارباب اصبانی میشه :باشه میپوشم و بعد امیلیا رفت بیرون

پاسخ به

×